جدول جو
جدول جو

معنی ته کئنده - جستجوی لغت در جدول جو

ته کئنده
کنده ی بزرگ و قطور درخت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ته مانده
تصویر ته مانده
باقی ماندۀ چیزی، اندکی از چیزی که به جامانده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ دَ / دِ)
آنچه از خوردن باقی بماند. (آنندراج). آنچه از طعام در خوان باقی ماند. (ناظم الاطباء). آنچه باقی ماند از چیزی. پس مانده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
از جام لب چون غیر را بخشی شراب همدمی
در کام تلخ ما چکان ته ماندۀآن جام را.
الهی قمی (از آنندراج).
- ته مانده خوار، ته مانده خور. پس مانده خور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ته مانده
تصویر ته مانده
باقیمانده چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
باقی مانده، به جای مانده، بقایا، پس مانده، تفاله، درد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوبی افقی در دستگاه پارچه بافی سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی